زیبایی شناسی و هنر از منظر هگل

با نگاهی بر بحث سوبژکتیو

 زیبایی شناسی و هنر از منظر هگل

زیبایی شناسی و هنر از منظر هگل _ رسانه نقد هنری

زیبایی شناسی و هنر از منظر هگل ، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از پدیدآورندگان ایدئالیسم آلمانی بود. رویکرد هگل در حوزه زیبایی ­شناسی را می­توان برخوردی نو نسبت به اندیشه ­های ماقبل در این حوزه دانست. وی تعریف تازه ­ای را پیش رویِ موضوعِ زیبایی­شناسی قرار می­دهد که تا پیش از آن در فلسفه عصر روشنگری (تاثیر فلسفه کانت) مطرح بود. فلسفه هنر هگل را نقطه عطفی در بسط فلسفه کلاسیک آلمان در باب هنر می­دانند. هدف این نگارش پرداختن به تحولی است که هگل در مسیرِ مباحث زیبایی ­شناسی ایجاد کرد. پرداختن به پرسش­هایی از قبیل اینکه؛ تعاریف تازه از مسئله سوبژکتیو در چارچوب فلسفه هگل  کدامند؟

اندیشه هگل در زمانه­یِ دو جریانِ ایده­آلیست پساکانتی و رمانتیک­ها شکل گرفت.

هگل زیبایی­ شناسی مدرن را مدیون کانت و شیلر می­دانست در عین حال وی در فلسفه­ ی خود از هر دویِ آنها فراتر می­رود. چنان که از منظر وی و بسیاری فیلسوفان، نقد قوه حکم کانت نماینده ­ی انديشة روشنگري و دیدگاهِ شیلر (و نیز شلینگ) نماینده تفکر رمانتیک پسانقدی در حوزه زیبایی ­شناسی به حساب می­آمد. هگل در درسگفتارهای زیبایی ­شناسی، سوبژكتيويته اندیشه كانت را در تقویت زیبایی ­شناسیِ عصر روشنگری بسیار موثر دانست. چنانکه زیبایی به عنوان کیفیتی سوبژیکتیو مورد توجه قرار گرفت. چرخش به سوبژکتیویته محور زیبایی ­شناسی در این دوران بود چنانکه زیبایی با ذهنیتِ انسان در تأمل بر امر زیبا در ارتباط بود و به کیفیتی در درون خودِ اشیاء مربوط نمی­شد. كانت امر زيبايي­ شناختي را فراتر از انتزاعات فاهمه می­دانست اما آن را به كليت سوبژكتيو محدود نمود. هگل در درسگفتارهاي زيبايي ­شناسي خود، اصطلاح استتيك را نارسا دیده و دغدغة مسئلة “ذوق” و يا تجربة امر زيبا را ندارد. نزد هگل، هنر به تجربه حسانی/استتیک (چارچوب قوه ذوق) فروکاستنی نیست و مطالعه آثار هنری با گستره وسیع­ تری از مسائل در ارتباط است. فلسفة هگل مبتني است بر به درآمدن از سوژه فردي و تاريخ و هستي را در تماميت ديدن. تاریخ­ مندی و ارتباط هنر با حقیقت نزد هگل، فلسفه هنر را از تمركز بر ذوق و تجربة زيبايي­ شناسانه و داوري، به مسير تازه­ اي سوق می­دهد.

به زعم شيلر كنش آدمی در بکارگيري عقل صرف خلاصه نشده بلکه با میل و احساسِ او در ارتباط است. هنر در اندیشه شیلر، میل و احساس آدمی را زنده نگه داشته و الهام­ بخشِ او در پیروی از معیارهای عقلی خویش است. شيلر در امر زيبايي­شناختي، بر وحدتِ روح و طبيعت، وظيفه و تمايل و خرد و احساس تمرکز داشت. به زعم هگل رویکردِ کانت قادر نشد محدوديت­هاي فاهمه كه فرهنگ مدرن را درگير دو جهان _روح  و طبيعت_ كرده بود کنار زند. در مقابل شیلر، امر زیبایی­شناختی را عامل وحدت میان روح و طبیعت برشمرد. هگل تمایلات بیشتری به رمانتیک ها پیدا کرد. تفکر رمانتیک نقدی عمیق تر از هنر نسبت به دورة روشنگري ارائه میداد و معتقد بود اثر هنری به موازات فلسفه و دین از حقیقت هستی می­گیرد. این مسئله ارزش نقد را در رسیدن به معرفت وسعت بخشید. نزد رمانتیک ­ها، اثر هنری خود، معیار خود را در امکان نقد فراهم می­آورد. زيبايي­شناسي نزد هگل نیز بر نقد دروني اثر هنري متکی می­باشد اما آن را نیازمند پشتوانه نظری و فلسفی می­داند. هنر نزد هگل بیانگر معنای خود است و رو به سویِ جنبه روحی موضوع دارد و امری غایتمند است. هگل غایتمندی هنر را در پرتو پرده برداشتن از درونی ­ترین زوایای روح می­داند.

غايت هنر در آن است كه هرگونه احساس خفته، تمايلات و شور و شوق را بيدار كند. آنچه را عاطفة انسان در درونيترين و نهفتهترين زواياي روح دارد، تجربه كند و بپروراند، آنچه را در ژرفا و امكانات متعدد و و جنبههاي گوناگون نهاد انسان است به جنبش درآورد و برانگيزاند. آنچه را روح علاوه بر اينها در انديشه و نظر خود اندوخته دارد و والاست…. براياحساس و مشاهده قابع تمتع كند(عبادیان، 1383 : 29).

هگل در سال 1828، در درسگفتارهایی درباره زيبایی­شناسي مدعي شد كه هنر “در بالاترين جايگاه خود همواره چيزي بازمانده از روزگار گذشته است” با اين وجود، پس از آن، بر اهمیت نقد آثار هنری  قائل شد.

از میان برداشتن ثنویت سوژه و ابژه

اندیشه هگل درصدد از میان برداشتن ثنویت سوژه و ابژه است (برخلاف غلبه سوبژکتیویسم در دوران مدرن). سوبژکتیویته در اندیشه ­ی هگل بر اساس سه مرحله از تاریخ تجربه آگاهی روایت می­شود: “در مرحله آگاهی ابژه محوریت را به عهده دارد و روند دیالکتیکی آگاهی به عهده امر ابژکتیو است در مرحله بالاتر به عهده خودآگاهی سپرده می­شود که به جای تاکید بر ابژه، سوژه را اولویت می­دهد و سوژه با ایجاد نسبت بازشناسانه با سوژه دیگر، زمینه سیلان روح را فراهم می­کند. او خودآگاهی را حقیقت آگاهی در نظر می­گیرد، یعنی جایی که در آن تناقضات آگاهی رفع می­شود. به این صورت که حقیقت آنگونه که در مرحله آگاهی وابسته به ابژه تصور می­شد دیگر قلمرو بیگانه­ای نیست که آگاهی تلاش کند در آن نفوذ نماید، بلکه آگاهی در قلمرو خودآگاهی از بیگانگی به در آمده و در خانه خویش سکنی می­گزیند و همه حقیقت را در خود می­یابد”

هگل با طرح ایده مطلق، سعی دارد تمام تقابل­ها و ثنویت­ها را به وحدت برساند. همه چیز از مطلق صادر می­شود. تقابل­ها در مطلق جای خود را به وحدتی اصیل داده و به حقیقت می­رسند. هگل آگاهیِ مطلق را در مرحله ­ی خودآگاهی دانسته که در آن، ابژه و سوژه با داشتنِ رابطه­ای هستی­ شناسانه جدای از یکدیگر هستند. به عبارتی ابژه همان سوژه در مقامِ پدیدار، خواهد بود.

زیبایی شناسی و هنر از منظر هگل
گئورک ویلهلم فردریش هگل

پدیدارشدنِ مطلق در هنر

مطلق در سه مرحله هنر، دین و فلسفه تجلی می­یابد و هنر اولین مرتبه­ی ظهور آن است. نزد هگل، مطلق امری غیرپدیداری و اشکال هنر، اموری پدیداری هستند. هگل جمع این دو را در آثار هنری ممکن می­داند. از نظر او مطلق، محتوای هنر است. همچنین مطلق باید بتواند به نحو انضمامی خود را در اثر هنری پدیدار نموده و در ساحتِ امور حسانی به تصویر درآید (شکل اثر هنری). این همان وحدت ابژه و سوژه و پدیدار و غیرپدیدار در حرکتِ فلسفی هگل است. هنر پدیده­ای تاریخی است و آثارِ هنری بیانگر نحوه­ی ظهور مطلق در هر برهه از تاریخ هستند. ترکیب شکل اثر هنری (قالب محسوس) و محتوا (مطلق) از منظر هگل سه سبک نمادین، کلاسیک و رمانتیک را طی می­نماید.

در هنر رمانتیک روح مطلق خود را از قالب محسوس رهانیده، در خویشتن سکنی گزیده و وجودی مستقل می­یابد. در این مرحله از تطور تاریخی هنر، وحدت میان شکل و محتوا از میان می­رود. به باور هگل، ناسازگاری میانِ شکل و محتوا در هنر رمانتیک موجب انحلال آن می­شود. به بیانی دیگر، مطلق از تجلیِ خویش در امر محسوس (شکل) سرباز می­زند. بدین ترتیب هگل پایان دوره هنر را اعلام می­نماید. هگل اذعان می­دارد که هنر دیگر به عنوان والاترین راه هستی­ یافتنِ حقیقت، اعتبار ندارد. پس از هنر، مطلق نیازمند حوزه دین برای پدیدارساختن خود می­باشد.

نظریه­ پردازان معاصری چون آرتور دانتو، تیموتی جیمز کلارکو هنريش ولفلين، زيبايي­شناسي هگل را پيش­درآمد گفتمان نظري هنر مدرن مي­دانند اما از طرفی، معتقدند هگل با “پایان هنر” نتوانسته جنبش­های هنری در حال شکل­گیری در زمان حیاتش را پیش­بینی نماید.

زیبایی طبیعی نزد هگل

فلسفه هنر نزد هگل، بر زیبایی طبیعت بی اعتنا بود.

“زيبايي هنر از زيبايي طبيعت برتر است، چرا كه زيبايي هنر، زاييدة روح و بازآفريني زيبايي است، و به حكم آنكه روح و پرداخته­هايش از طبيعت و پديده­هاي آن برترند، زيبايي هنر نيز از زيبايي طبيعت والاتر است. در واقع از منظر فرمي (بي توجه به محتواي آن) حتي يك فكر بد كه از مخيلة انسان ميگذرد، از هر آنچه محصول طبيعت بوده، برتر است. چرا كه در انديشه، روحیت و آزادی مکنون است”(hegel, 1975 :2).

هگل با ارجح دانستنِ زیبایی هنری بر زیبایی طبیعی، از هنر به عنوان تجلیات روح بشری یاد می­کند. آنچه کانت گفتگوی روح و طبیعت می­دانست جای خود را به گفتگوی روح با روح نزد هگل داد.

یادداشتی از مرضیه حسینی 

از طريق
یادداشتی از مرضیه حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا