اکسپرسیونیسم انتزاعی و جکسون پولاک
نقاشی زیست خاص خود را دنبال میکند.
اکسپرسیونیسم انتزاعی و جکسون پولاک
اکسپرسیونیسم انتزاعی و جکسون پولاک _ نقد هنری
اکسپرسیونیسم انتزاعی و جکسون پولاک_
« هر نقاش خوبی همان چیزی را که هست نقاشی میکند.» این نه تنها یک نقل قول از جکسون پولاک است؛ بلکه از دید من به نوعی شاکله و مبنای اصولی است که جکسون پولاک را شکل میدهد . پولاک این نقاش پیشرو آمریکایی، یکی از پرچمداران اصلی جنبش اکسپرسونیسم انتزاعی و توسعه دهنده یکی از رادیکال ترین سبک های آبسترکت در تاریخ هنر مدرن است. او سال ۱۹۱۲ در کودی، وایمینگ به دنیا آمد. پدرش، لیروی پولاک، کشاورز و بعدها نقشه بردار زمین برای دولت بود. جکسون پولاک در آریزونا و چیکو، کالیفرنیا بزرگ شد و در اوایل زندگی خود فرهنگ بومیان آمریکا را با همراهی در سفر های نقشه برداری پدرش تجربه کرد. گرچه او هرگز تقلید و یا پیروی عمدی از هنر بومی آمریکا را قبول نکرد، اما جکسون پولاک اعتراف کرد که هر شباهتی احتمالاً ناشی از “خاطرات اولیه و اشتیاق” او است.
پولاک در اوایل کار خور زیر نظر توماس هارت برتون تحصیل کرد و در اوایل دهه ۱۹۳۰ مدتی را تحت تاثیر نقاشان دیواری مکزیکی و جنبش سورئالیسم به فعالیت خود ادامه داد .اما اتفاق اصلی در فعالیت و زیست پولاک به دهه های بعد از جنگ جهانی دوم باز میگرد. زمانی که موج هنری جدیدی به ویژه در نیویورک ظهور کرد. که جهت گیری رادیکالی در هنر را معرفی میکرد. اکسپرسونیسم انتزاعی ، جنبشی که برای بیشتر هنرمندان راهی برای پرداختن به اضطرابات و عواطف درونی و آسیب پذیری انسان بود . اما برای جکسون پولاک مبدل به زبانی برای سخن گفتن از شور و شوق و ضرورت های زیست مدرن در کنار تمامی موارد پیشین گشت. پولاک در میانه ۱۹۴۰ نقاشی های قطره ای خود را معرفی کرد که مبدل به بخشی از معروف ترین و مهم ترین آثار قرن شدند و مسیر هنر آمریکایی را برای همیشه دچار تغییر ساختند. این آثار پولاک حاصل فرایندی غریزی و کاملا پویا بودند فرایندی که در آن هنرمند توسط نیروی درونی و بسیار قدرت مند با پاشش رنگ، چکاندن آن ، ضربات سریع و هیجانی قلم یا قلمو، دست به آفرینش اثری با لایه های در هم تنیده از عواطف و اتفاقات گوناگون میزند گونه ای از نقاشی که هارولد روزنبرگ از آن با نام نقاشی کنشی یا همان (Action Painting) یاد می کند .
جکسون پولاک برای خلق این آثار بیش از آن که بوم های خود را بر روی سه پایه قرار دهد آن ها را روی زمین یا دیوار می گذشت و با سوراخ کردن قوطی رنگ و استفاده از ابزار های نامتعارفی چون ماله چوب و … فرایند کاری خود را دنبال میکرد . پولاک معتقد بود نقاشی زیست خاص خود را دارد و او فقط به عنوان مجرایی در انتقال آن به جهان دخیل است گویی او وجود نامتعینی را متعین می کند و به واسطه گونه هنری او این وجود چیزی تماما منحصر به فرد و بی سابقه است گمان میکنم میتوان این را مولفه ای مهم برای کار اصیل هنری او دانست .
نام پولاک علاوه بر این استایل خاص از چکاندن و پاشیدن رنگ با مِتود (All-over painting) نیز پیوند عمیقی دارد فرمی که در آن هیچ گونه تاکید واضح یا متمایز سازیی در هیچ منطقه ای از بوم صورت نگرفته است . چنین است که با آمیزه ای از تمام این موارد تابلو هایی خلق می شوند که به جادو شباهت دارن یک صحنه رقص بزرگ یا حتی فضایی برای به دام افتادن بدن ، ذهن و احساسات هنرمند در آن ها ، یک کیمیاگری تمام عیار؛ بهتر است در اینجا به تابلو کیمیاگری(۱۹۴۷) اشاره کنم از اولین تابلو های پولاک که با تکنیک کاملا انقلابی او خلق شده است در این اثر ابعاد عظیم و تاکید کننده آن هرچه بیشتر مخاطب را تشویق به تجربه اثربه عنوان یک محیط می کنند . محیطی با لایه بندی و تراکم بسیار که در آن رنگ دانه های سفید با فرم های گوناگون و خطی تماشاگر را درون هزارتوی اثر میکشند.
روش های رادیکال و شهرت فزاینده پولاک بسیار سریع توجه رسانه ها را به او جلب کرد توجه ای که برای او یه رسمیت شناختن تجاری و پذیرش عموم را به همراه آورد اما پولاک ناگهان در اوج شهرت خود سبک قطره ای را کنار گذاشت و به رویکرد دیگری روی آورد. آثار پولاک پس از سال 1951 از نظر رنگ تیرهتر شدند. از جمله مجموعهای که به رنگ سیاه روی بومهای بدون پرایم نقاشی شده بود. از این نقاشیها با عنوان “ریختن سیاه” یاد میشود که در زمان نمایش آن ها در گالری بتی پارسونز، نیویورک هیچ کدام از آن ها به فروش نرفت. این آثار منوکرومیک برخوردی خشمگین میان رنگ و بوم بودند مجموعه ای در کنار هم بسیار حیرت انگیز و مهیب که تصویری از خشم و ناامیدی را در کمال جذابیت نشان دادند.
گرچه بعد ها باز رنگ به آثار و پالت پولاک باز گشت تا آن شور و شوق باز از روزنه ای در آثار او نفوذ کند . اما این آثار نیز همچنان نگران کننده و دارای اضطراب اند. گویی چشم اندازی وسوسه کننده ای از پایان بازی و پیروزی بر شیطان را به تصویر کشیده است خوابی شیرین که همچنان در سایه دهشتناک واقعیت قرار دارد. این آثار سیاه و آثار معدودی که بعد از آن ها خلق شد پتانسیل عظیمی را به ما نشان میدهد اما متاسفانه هرگز نخواهیم فهمید پولاک با آن پتانسیل دست به چه کاری خواهد زد. جکسون پولاک این چهره بسیار مهم هنر آوانگارد و سوپر استار جهان هنر که با مشکلات شخصی و اعتیاد شدیداش به الکل دست به گریبان بود و در سال ۱۹۵۶ در یک سانحه رانندگی درگذشت. میشود گفت او هنر مدرن را به پیش از پولاک و پس از پولاک تقسیم کرد و مرگ زود هنگامش باعث رشد جایگاه افسانه ای او در جهان هنر شد جایگاهی که تا به امروز نیز رفیع و استوار است. او چارچوب ها را در هم شکست و ساختار های خود را بنا کرد. نقاشی، طراحی، موسیقی و رقص را در هم تدنید و تعریفی جدید از سطح و لمس را در کنار بیانی جدید از روابط بین فضا، رنگدانه، لبه، و نقاشی ارائە داد . پولاک میگفت :
« من روی زمین راحتتر هستم. احساس میکنم نزدیکتر ام و بیشتر بخشی از نقاشی ام، زیرا از این طریق میتوانم دور آن قدم بزنم ، از چهار طرف کار کنم و به معنای واقعی کلمه در نقاشی باشم »
برای او اثر هنری ملزم بە در برداشتن محتوایی قابل توجه یا وحیانی بود. پس فقدان پیش اندیشی در آثار او را نباید با واگذاری کنترول اشتباه گرفت همانطور یا به نقل از خود او میتوان گفت « من میتوانم جریان رنگ را کنترل کنم پس هیچ تصادفی وجود ندارد» پولاک کسی بود که از اندیشه به انتزاع رسیده بود کسی که می شود در باب او بسیار بیش از این سخن گفت.
یادداشتی از کامیاب رحیمی