نقدی بر فیلم زنان خوب: ناب ترین نگاه
منتشر شده در کایه دو سینما نوشته شده توسط آندره س. لابارت


نقدی بر فیلم زنان خوب: ناب ترین نگاه – رسانه نقد هنری
به طور کلی، آخرین فیلم شابرول از سوی متقدها در یک کلام نظرهای مختلفی به خود دید. در حالی که معدودی شاید علنا از آن بدشان آمده باشد جالب است بگوییم آنهایی که چه همه فیلم و چه قسمتهایی از آن را پسندیدند – مثلا از پییر مارکابرو تا رنه کورتاد و کلود شوبليه – به سختی توانستند توجیهی رسا (یا نارسا)، که انتظار می رود، بیابند. چندان که گمان نمی رود زنان ساده درست فهمیده شده باشد. گویی آنهایی که آن را بهترین فیلم شابرول می دانند، فیلمی که در آن نهایت سعی اش را کرده است (شوبليه)، خود قادر نبودند استدلالشان را تا آخر دنبال کنند. جای تأسف است که مثلا پیپر مارکابرو، که تردیدهایش به مراتب بر ستایشش می چربد، نتواند تحليل اش را تمام و کمال از کار درآورد: هر کدام از گفته هایش درباره فیلم نهایتا درست یا غلط در می آیند بسته به اینکه درباره جزئی از فیلم باشند یا کل آن، هر یک دستاریزی برای حمله به فیلم می شوند، در حالی که اگر درست تکوین مییافتند و به آن لحظه خاصی که توصیف اش میکنند مرتبط بودند می بایست عملا به جانب موافق می پیوستند. این گفته ها لحنی دارند که تقریبا بر همه واکنش های انتقادی به فیلم اثر گذاشته است. به عنوان نقل قولی مختصر: «اگر موجب خنده نمی شد میگفتم کاراکترها روح ندارند… یک جور خاصی از بالا به آنها نگاه می شود، با ترس از درآمیختن با آن ها، نوعی حفظ فاصله، نوعی احتیاط…. پس از سرژ زیبا امید بهتر از این را داشتیم. این کارگردانی است که نمی خواهد دستش را رو کند، و چندان حرفی برای گفتن ندارد. اما چنان که خواهیم دید، حقیقت به این سادگی نیست.
فکر میکنم تا حالا روشن شده باشد که من آخرین فیلم شابرول را نه فقط شاهکار او بلکه نقطه رفیع سینمای نوین فرانسه به طور کلی می دانم. قصد ندارم به پرشورترین هواداران از نفس افتاده توهین کنم – خیال می کنم که می توانم خود را جزو آنها قرار دهم – اما آیا فیلم گدار، آن طور که مردم ادعا کرده اند، واقعة نقطه اوج موج نو است؟ مسلما فیلم مؤلف است اما در این صورت واقعا آیا فیلم سازانی که پیش از همه مؤلف اند زبانی را پیش میبرند؟ من میگویم آنها از پیشرفت اش سود می برند بی آنکه تعیین کننده اش باشند یا فقط در مقیاس کوچکی هستند، از نفس افتاده، پیش از آنکه فیلمی مدرن باشد فبلم گدار است، حال آنکه زنان ساده آشکارا فيلم مدرنی است. سادتر اگر بگویم، به این معنی است که گدار سینما را مصرف می کند در حالی که شابرول به آن خدمت می کند. شابرول شاید چیزی برای گفتن ندارد، اما گذشته از این ها لزوما پیام نیست که موجب فیلم ساختن می شود، می تواند نیاز ساده و مبرم به إعمال نوعی نگریستن هم باشد، نوعی نگاه.
در شابرول میزانسن به سادگی تمام به کارگرفتن آن نگاه است: برای او بزرگترین مهارت صرفا به کارگرفتن نگاهی روشن تر است. کل پیشینه شابرول را می توان در تاریخچه بالایش آن نگاه خلاصه کرد و اگر زنان ساده بهترین فیلم اوست به این سبب است که آن نگاه در این جا در روشن ترین حد است. در این مورد به خصوص اعمال یک انضباط مرتاضانه بر فرم چندان است و نگاه شابرول چنان پیراسته از هر چیز بیگانه با آن است که میزانسن یک مقوله محض می شود، که مقصود از آن شرایط پیشینی حرفه فیلم ساز است. به این معنی است که زنان ساده را باید به صورت اوج چیزی از گونه ناهار روی چمن دید. (در هر صورت، شابرول مطمئنا از هر کسی به مؤلف وصیت نامه دکتر کوردلیه نزدیک تر است.[1]) زنان ساده مثل ناهار روی چمن سینما را به طور قطع در دوره جدیدی قرار می دهد، دوره رئالیسم. سنتزگری، عینیت، هرچه دوست دارید بگویید: دورانی که در آن واقعیت عینی به لحاظ دیالکتیکی مبتنی بر میزانسن شناسایی این نقش میزانسن پی بردن به این است که تهمت های عوامانگی که بر زنان ساده زده اند ناگزیر باید باطل گردد. کن کن فرانسوی سرزنش های مشابهی به خود دید که رنوار هرگز به آنها اعتنایی نکرده است. بدفهمی از اشتباه گرفتن مکرر در شیوه ذاتا متفاوت ناشی می شود. امروز زنان ساده در معرض چنان اشتباهی است. مارکابرو مینویسد پس از سرژ زیبا امید بهتر از این را داشتیم. اگر کسی فیلم ها را با ملاک سینمای سنتی بسنجد، این درست است. اما آن سينما دقیقا چیزی است که شابرول به عنوان منتقد فیلم و سپس کارگردان از نکوهش آن هرگز بازنایستاده است. اگر برعکس بپذیریم که سینمای نو در کار رهاساختن خویش است، پس باید پذیرفت که هر فیلم شابرول مرحله ای از این رهاسازی بوده است. پس امروز که شابرول در طرفي پنهان ماه قرار میگیرد این فریادهای خیانت چیست؟ آدم به این گمان می افتد که آیا کسانی که چنان مشتاقانه از تلاش های اولیه شابرول حمایت می کردند خود بدترین خائنان به سینما نیستند؟
با این حال، اگر بپذیریم که شابرول امروز نگاهی روشن تر به سینما را هدایت می کند سرزنش وی دیگر نه به خاطر عوامانگی بلکه انتخاب مضمون خواهد بود. بگذارید سخن را خلاصه کنم. امتیاز سرژ زیبا این بود که به نحوی در شبکه زندگینامه شابرول پشت ساز و کار پسرعموها هنوز می شد بین مؤلف و کاراکترهایش نوعی همدستی یافت. در یک کلام، شابرول می دانست چه میخواهد بکند. سفر دونفره نقطه گسست بود. گفته شده است که درخشش میزانسن نمی تواند بی تفاوتی مؤلفی را پنهان کند که میخواهد به کاراکترهایش از بالا نگاه کند، فاصله اش را حفظ کند و مراقب باشد. تا آنجا که یادم هست فقط لوئی مارکورل متوجه چیزی شد که فاصله قاطع شابرول با مضمون پاسخی به آن بود نیاز به عینیت.. آدم به این فکر می افتد که شابرول با یک چنین قرابتی با مضامین خویش چگونه می توانست کاراکترهایش را با احساس هایی که در او بر می انگیختند سرشار نسازد، چگونه می توانست ویژگی هایی را به آنان ندهد که بازتاب توجه عاطفی خود او به آنان بود؟ در زنان ساده همان بازتاب است که او توانسته است. فيلم شابرول بلکه همچنین فیلمی می سازد که در آن فیلمنامه نویسش، «ژگف»، بزرگترین نقش را دارد. با اینطور بگوییم، این چون بهترین فیلم شابرول است بالاتر از همه فیلمی از
ژگف است؛ چرا که مسلما تا جایی که ژگف مؤلف طرح است، دید شابرول همان قدر کمتر آلوده آن است.
بنابراین آنچه پیش رو داریم ژگف است که جهانی کوچک را در معرض دید پیراسته فیلم ساز میگسترد که خود برگزیده و دنیای کوچک زنهای معمولی است. میبینیم که به آنها جان می دهد، حباتی خاص خودشان به آنها می بخشد، و سرنوشتی مستقل برای شان ابداع می کند. شابرول دوربین اش را – میکروسکپ اش را؟ – روی همه اینها زوم میکند و به این طریق این موجودات غریب را مشاهده میکند: این چهار زن معمولی که همه با صدای خفه برنادت لافون حرف می زنند، همه زندگی واحدی را می گذرانند. حرکات و رفتاری واحد دارند و با دغدغه واحدی سر میکنند. او آنها را با کنجکاوی بررسی میکند. زنان ساده پیش از هر چیز دیگری مواجهه در جهان است.
این دنیای کوچک، که برخلاف آنچه گفته اند، نه از منظری برتر، مشکوک یا تحقیرکننده، بلکه با فاصله ای بدان نگریسته می شود، به ناچار عاری از هر دلالتی به نظر خواهد آمد. اما یک هشدار، این بدان معنی نیست که دلالتی به خود ندارد. نماینده نگاه فیلم سازی است در تلاش رهایی از پیش پنداشت ها، مطالعه رفتار انسانی در ماهیت خود فرقی با مطالعه رفتار حیوانی ندارد: تنها فرق موجود موضوع مطالعه است. از همین جاست آن صحنه های بلند در استخر شنا و به خصوص در باغ گیاهان که عدسی دوربین با بی تفاوتی یک گردآورنده تمبر، سر و صدای حیوانات را با خنده زنها با هم ضبط میکند. برای همین فقط حرکات و رفتار زنها نیست که برای ما عبث مینماید؛ زبان شان نیز چنین است، که خصوصیات صوری اش پیش از آنکه سنی اش را دریابیم توجه مان را جلب می کند. خود زبان به صورت موضوع در می آید، حتی می توان گفت که شیء می شود. سینما ما را به چنین عینیتی عادت نداده است. عادت داشتیم فیلم را با دریافتن پیوندهای موجود در معنی دنبال کنیم: اگر فلان آدم فلان حرکت را می کرد فورا دلالت اش را (ته و توی همه چیز را میفهمیدیم؛ اگر حرف می زدند، مستقیما سراغ معنی کلمات می رفتیم حتی اگر اتفاقا متوجه لحن صدا، جذابیت حرکت هم میشدیم. فیلم زنان خوب این عادت راحت رفتن از معنی به فرم را از ما سلب می کند. شاید بگویید زنان ساده نخستین فیلمی است که میخواهد اصولا فيلم «بدون پیام» باشد.
كل قسمت اول زنان ساده پشتیبانی از آن امتناع اصولی است. خطر البته آن است که فيلم بدان متکی است و صرفا نوعی دایره کشیدن دور موضوعی می شود که ممکن است هرگز ذره ای از رازهایش را بیرون ندهد. خطر این است که مؤلف ممکن است کاراکترهایش را توی حباب شیشه ای شان برای همیشه حبس کند و در بهترین حالت از نوعی مردم گریزی لاعلاج سردرآورد. این، چنان که میدانیم، تندترین ایرادی بوده است که پس از دومین فیلمش بر شابرول گرفته اند: تسلیم به نفرت و زشتی، تحقیر کاراکترهایش – انتهای این راه فقط فاشیسم می توانست بود. اما به نظرم می رسد که تحليل دقیق تر فیلم ها به این نتیجه نمی انجامد. میپذیرم که مقداری مازوخیسم به قسمت اول زنان ساده راه برده است. زیرا گذشته از این ها ما به نحوی جزئی از دنیایی هستیم که نشان مان می دهند. نیت شابرول و ژگف این است که به زوزه وحشیانه وادارش کنند . این را از موسیقی می توان فهمید. در این سطح اشاره ماركابرو را که کاراکترها روح ندارند، میپذیرم اما فقط به این شرط که آن را حقیقتی نسبی و بنابراین ضد حقیقت، در یک کلام خطایی بارور بینگاریم، اگر این سخن مارکس را بپذیریم که كذب آنی از صدق است». داوري ماركابرو خطری دیگر را گوشزد میکند که در انتظار شابرول است و آن تذكر عنصر انسانی صرفا برای اطمینان از حضور آن است.تاكيد ماركابرو در نهایت ضد حقیقت است زیرا چیزی که مشاهده بی طرفانه سرانجام بدان منجر می شود دقیقا روح کاراکترهاست و موجب خنده شدن هم برای من مهم نیست. نیز از آن رو که حالت آزارنده تصاویر اولیه در نهایت محو می شود تا جا به شکوفایی احساس ژرف انسانیت بدهد که من آن را نوعی رأفت مینامم. اندک اندک آن پانتومیم عبث، همسرایان خوف انگیز آن پوچی طنین اندازه، به ضرب تكرار و تکثیر شدن، سامان می یابند و سرانجام مفهومی پیدا میکنند – که مقصود از آن فقط جهت نیست، بلکه معناست، باریکه ای که فیلم ترسیم می کند خود راهی به این کشف تدریجی است. انسانیت از نمایش تنها می زاید؛ یعنی فقط از انضباط مرتاضانة اعمال شده بر میزانسن. دیگر، مثل همیشه از بیرون نمی آید، لفافی است که مؤلف بر کاراکترهایش میپوشاند و از مسیر انحرافی یک مضمون بزرگ، به داخل قاچاق شده است.
برای اجتناب از مصادره به مطلوب به این طریق، فیلم ساز هرگز نمی تواند احتیاط بیش از حد بکند و شابرول بسی بیش از دیگران. ما به دو مورد از اینگونه احنباطها پرداخته ایم که به علاوه متناظرند: میزانسن که مقوله ای محض شده است، و انتخاب یک مضمون کوچک». این جاست که نقش ارنست مطرح می شود، کاراکتر مرموزی که در سراسر فیلم تا لحظه مداخله خودش زنها را دنبال می کند. ارنست پاسخ شابرول به این ادعاست که مشاهده بی طرفانه و معصومانه مسائلی که خود بنا به تعریف جزئی از آنیم عملا غیرممکن است. همه ذهنیتی که مؤلف باید تأمین کند تا به نگاه ناب برسد در ارنست مجسم می شود. بدین سان ارنست نقشی دوگانه دارد: مسئله کردن رابطه مشاهده کننده و موضوع مورد مشاهده، و دفع کردن آخرین بقایای ذهنیت با غرق کردنش در عینیت. بدین گونه آن ابهام ذاتی که هنرمند را تعریف می کند حاصل می شود: او نه به تمامی معصوم و نه به تمامی گنهکار، شاهدی می شود بر دلهرهای شدید و اساسی
یادداشت
١. ناهار روی چمن (۱۹۵۹) و وصیت دکتر کوردليه (۱۹۶۱)، در آن زمان آخرین فیلم های ژان رنوار
وصیت برای تلویزیون ساخته شد و تا ۱۹۶۱ رسما به نمایش درنیامد.
درباره متن:
نقد مذکور با رویکرد تحلیلی به سال 1960 در مجله کایه دو سینما توسط آندره س. لابارت نوشته شده است.
آندره اس. لابارت (فرانسوی: André S. Labarthe) (۱۸ دسامبر ۱۹۳۱ – ۵ مارس ۲۰۱۸) تهیهکننده فیلم، کارگردان فیلم، و فیلمنامهنویس اهل فرانسه بود.
جهت حفظ حقوق مترجم و ناشر گرامی اطلاعات نشر،سال چاپ و مشخصات مترجم در بخش منابع درج گردیده است.
در زمان نگارش این متن فیلم مذکور آخرین اثر ساخته شده توسط شابرول بوده است