نامه ای درباره روسلینی
دختری که تا پایان زمان میرقصد!


در این مطلب میخوانید:
نامه ای درباره روسلینی
ژاک ریوت در نامه ای درباره روسلینی می گوید:
گفتار اول:
درباره روسلینی زیاد فکر نمیکنی، میگویی سفر به ایتالیا را دوست نداری. و به نظر می رسد همه چیز مرتب است. اما نه؛ کاملا مطمئن نیستی که با این رد کردنت نظر روسلینی گرایان را حدس می زنی. آنها تحریکات می کنند. عصبانی ات میکنند، انگار در درون ات در مورد سلیقه خودت زیاد راحت نیستی. چه نظر غریبی!
اما خوشمزگی دیگر بس است. بله، من آخرین فیلم روسلینی را (در زمان نگارش این یادداشت آخرین فیلم نمایش داده شده از روسلینی در پاریس سفر به ایتالیا بوده است، ریوت در این یادداشت پیرامون این فیلم صحبت می کند. ) خصوصا تحسین می کنم. از چه نظر؟ آه، این جاست که کار مشکل می شود. نمی توانم از وجد، هیجان، شادی نام ببرم: این ها را به ندرت به عنوان دلیل قبول میکنی، اما امیدوارم دست کم درک کنی. اگرنه، خدا به فریادت برسد.
برای اینکه خوشحالت کنم، بگذار باز هم لحن ام را عوض کنم. استادی، آزادی، اینها واژه هایی است که تو درباره روسلینی میپذیری: چون این جا فیلمی داریم که در آن روسلینی استادی اش را آشکارا ثابت می کند و مثل همه هنرها این را با به کار گرفتن آزادانه استعدادهایش انجام می دهد. بعدا به این موضوع بازمیگردم. اول چیزی را باید بگویم که فکر میکنم بیشتر برایت مهم باشد: اگر سینمای مدرنی وجود دارد. همین است. اما هنوز هم دلیل میخواهی. اگر روسلینی را مدرن ترین فیلمساز میدانم، بی دلیل نیست، هرچند از روی دلیل هم نیست. به نظر غیرممکن می رسد که سفر به ایتالیا را آدم ببیند و دلیل قطعی پیدا نکند بر اینکه فیلم شکافی ایجاد میکند و کل سینما به هر جان کندنی که هست باید از آن بگذرد.
این البته نظر شخصی است. و می خواهم بی درنگ از یک سوء تفاهم جلوگیری کنم: چون فیلم های دیگری، فیملسازان دیگری هستند که دست کمی از این ندارند، هرچند کم تر، چطور بگویم، مثالی زدنی اند. منظورم این است که در مسیر کارشان به این مرحله که پا می گذارند به نظر می رسد که خلاقیت شان فقط خودشان را فرا می گیرد. کاری که می کنند برای همین خلاقیت و در زمینه آن اهمیت دارد. بدون شک این نقطه اوج هنر است که دیگر جز خود به کسی پاسخگو نیست. عرصه آنان، با قوانین و روش هایی که در آن جاری بود، با خودشان می میرد. رنوار، ماکس، لانگ البته بدین مرحله تعلق دارند و به معنایی هیچکاک هم.كالسكه طلایی ممکن است برای کپی های آشفته الهام بخش باشد اما برای یک مکتب هرگز. فقط گستاخی و نادانی این کپی ها را ممکن می سازد. و رازهای حقیقی چنان خوب در بین یک سری جعبه های چینی پنهان اند که برملا کردنشان شاید سالیانی به اندازه دوران فعالیت رنوار زمان ببرد، آن رازها با جهش ها و تحولات گوناگون، ذکاوتی خلاق و به نحوی استثنایی حساس و دقیق در عرض سی سال عجین شده اند. آثار دوران جوانی با دوران بلوغ اولیه بازتاب جریانها و جنبش های زندگی روزمره است و وقتی با جریانی متفاوت برانگیخته شود در بند زمان می افتد و به دشواری می تواند خود را برهاند.
گفتار دوم:
گفتم مدرن؛ پس از چند دقیقه تماشای سفر به ایتالیا مثلا، اسمی به ذهنم خطور کرد که در اینجا بی مورد می نماید: ماتيس، هر تصویری، هر جنبشی، در نظرم تأکیدی بر وابستگی نقاش و فیلمساز است. گفتن اش ساده تر از اثبات کردنش است؛ یعنی سعی میکنم، هرچند می ترسم دلایل اصلی ام به نظرت سطحی باشد و بقیه مبهم یا غلط انداز جلوه کند.
در اولین وهله، فقط کافی است نگاه کنی: در سراسر قسمت اول به اشتیاق به سطوح بزرگ سفید توجه کن که خردمندانه به ظرافت و تفصیلی تقریبا تزئینی جلوه گر می شوند؛ اگر خانه نو و کاملا مدرن به نظر می رسد، البته برای این است که روسلینی خصوصا به چیزهای معاصر، به جدیدترین اشکال محیط و آداب ما دلبسته است و نیز برای این که از نظر بصری به وجدش می آورد. این شاید از سوی یک رئالیست (و حتی نئورئالیست) عجيب بنماید؛ اما آخر چرا؟ ماتیس هم از لحاظ من رئاليست است: آرایش هماهنگ ماده سیال، ریگهای بکر در انتظار ابداع ردی دقیق. همه اینها برای من رئالیسمی بدیع تر از پرگویی ها، تكلف ها، آداب گرايی شبه روسی معجزه در میلان است؛ این همه، نه تنها صدای فیلمساز را خفه نمی کند، بلکه به او لحن معاصر نوینی میدهد که با تیز ترین و حساس ترین فریحه ما تماس می یابد؛ اینها بر انسان مدرن درون ما اثر می گذارد و در واقع شاهدی است بر این دوران.
گفتار سوم:
به هر فیلم روسلینی فکر کن: بر صحنه، هر اپیزود، در حافظه ات تکرار خواهد شد، نه مثل سلسله ای از نمادها و ترکیب های رشته ی هماهنگ تصاویری کمابیش رخشان. بلکه چون عبارت آهنگین بلندی، خط اسلیمی مداومی، خطی قاطع که آدم ها را ناگزیرانه به ناشناخته سوق می دهد که در مسیرش عالمی سرزنده را فرا می گیرد؛ چه تکه ای از پائیزا یا فرانچسکو دلقک خداوند، ایستگاهی در اروپا باشد و چه کل این فیلم ها باشد، سمفونی در سه موومان آلمان، سال صفر، یا مقیاس سرسختانه استرومبولی ، چشم دوربین پیوسته نقش قلم را پیدا میکند. نقشی گذرا پیش چشم ما جاودان می شود اما مطمئن می ماند، بی آنکه سعی کند با استفاده از حرکت آهسته برای تحلیل اندیشه استاد، برای راهنمایی ما آموزش مان دهد. با پیش رفتن اش تا شکل گیری نهایی ما زندگی میکنیم، تا آنجا که در تداوم زمان گم می شود درست همانطور که در سپیدی بوم پدیدار گشته بود. زیرا فیلم هایی هستند که آغاز می شوند و به پایان می رسند، که آغاز و پایانی دارند، که با مقدمات اولیه داستانی را پیش می برند تا همه چیز به نظم و آرامش خود بازگردد و فیلم هایی کاملا مغایر این هست که به زمان می پیوندند چون رود که به دریا؛ و آنهایی که فقط پیش پا افتاده ترین تصویرهای بسته را می دهند: جریان رودخانه ها، جمعیت، سپاهیان، سایه های گذران پرده هایی که برای همیشه فرو می افتند، دختری که تا پایان زمان می رقصد: رنوار و روسلینی. پس با ماست که در سکوت این جریان را که باز به خفا و راز پیوسته است، این قوس پنهان را که دوباره در زیرزمین دفن شده است تداوم بخشیم، هنوز کارمان با آن تمام نیست.
درباره متن:
یادداشتی از ژاک ریوت به سال 1955 درباره روسلینی در 14 گفتار، به دلیل ماهیت رسانه ای نقد هنری به انعکاس سه گفتار از این یادداشت بسنده شده است، در صورت تمایل به مطالعه متن کامل میتوانید به کتاب درج شده در منبع و یا شماره آوریل 1955 از کایه دو سینما مراجعه فرمایید.
جهت حفظ حقوق مترجم و ناشر گرامی اطلاعات نشر و مشخصات مترجم در بخش منابع درج گردیده است.