ارتش سایه‌‌ ها

راه فراری از سرنوشت وجود ندارد

ارتش سایه ها

راه فراری از سرنوشت وجود ندارد

اتش سایه ها ـ رسانه نقد هنری

فیلم ارتش سایه ها به کارگردانی ژان پیر ملویل،ساخته سال 1969 بر اساس رمانی به همین اسم از ژوزف کسلاست.فیلم داستانی از نهضت مقاومت فرانسه در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان روایت میکند.ملویل خودش در جوانی از اعضای این نهضت بوده پس میتوان در نظر گرفت چه میزان تجربیات فردی و خاطراتش در ساخت این فیلم موثر بوده است.همان جمله شروع فیلم میتواند نشانگر این تجربیات شخصی و نمودشان در فیلم باشد.

خاطرات بد…در همین حال استقبال میشوند…تو جوانی دور من هستی.

خلاصه فیلم و بررسی ارتش سایه‌ها

فیلم با نمایی از طاق پیروزی پاریس شروع میشود.همراه با یک مارش نظامی،سربازان نازی از چپ تصویر وارد میشوند و پس از یک چرخش به سمت مخاطب حرکت میکنند . این نزدیک شدن و دوربین کمی سر بالا به خوبی و در یک نما اشغال فرانسه را تصویر میکند.میتوان در نظر آورد این شروع درخشان در همان سال اکرانش چه رعب و وحشتی برای مخاطبی که خودش شاهد جنگ بودهبه وجود می‌آورده!

فیلم از جایی آغاز میشود که ژربیه سوار بر ماشین به سمت اردوگاهی برده میشود. در این فیلم هم مثل عموم فیلم های ملویل با یک فرانسه بارانی و تیره و تار طرف هستیم. که البته این ویژگی های برای نشان دادن یک کشور اشغال شده مناسب است.همانطور که معدود سکانس هایی که خبری از این تیرگی و تاریکی نیست بخش های انگلیس فیلم است.

پس از مدتی در اردوگاه بودن او را به یک مقر فرماندهی نازی منتقل میکنند.یکی از معدود صحنه های زد و خورد در آنجا اتفاق میافتد.ژربیه تصمیم میگیرد یک فرانسوی دیگر را قربانی کند تا بتواند از آنجا فرار کند.صدای تیک تیک ساعت تعلیق این صحنه را به اوج خودش میرساند ؛و همان ریتم صدا در دوییدن ژربیه در خیابان برفی فرانسه بازهم تکرار میشود تا این تعلیق همچنان در آرایشگاه هم با ما باشد.خبری از زد و خوردهای اضافه در فیلم نیست.فیلم قرار نیست نقش یک فیلم جنگی را برای ما ایفا کند بلکه به جایگاهی فراتر از قلمرو ژانری اش حرکت میکند تا حامل یک پیام اخلاقی جهان شمول باشد نه مجموعه ای از تصاویر مبارزات.

در صحنه اعدام فرد خائن خبری از تحقیر نیست.نمای آی لول‌ای که از جنازه او داریم نشانگر این است که انتقام شخصی ای صورت نمگیرد بلکه این جزئی طبیعی از نهضت است که خائنین اعدام بشوند.نیازی به دیدن یک خفه شدن طولانی هم وجود ندارد.بلکه حس این اعدام از کلوز آپ های لماسک و ژربیه و فیلیپ به خوبی به مخاطب منتقل میشود.

فیلیپ یکی از دوستان قدیمی اش را (فرانسوا)در بار میبیند.از او برای پیاده روی ای درخواست میکند تا به اورا هم به این نهضت دعوت کند.فرانسوا از همراهش پنج دقیقه وقت میگیرد او هم در جواب میگوید که تا ابد منتظر میماند.که البته این دیدار فرانسوا و فیلیپ تا ابد زمان میبرد!

بخش سفر به لندن ژربیه و لوک در میان صحنه های آبی خاکستری پاریس کنتراستی بوجود میاورند بین انگلیس آزاد و فرانسه اشغال شده.تصاویر سر بالای دوربین از ساختمان ها با موسیقی این بخش از فیلم دنیای متضاد را نشان میدهد.در دیدار با دوگول هم شخصیتی افسانهای از دوگول ساخته میشود.دوربین از زاویه پایین نمایی از دوگول میگیرد و سپس نما از روی شانه دوگول که چپ تصویر را پر کرده و نگاه رو به بالای لوک به او از دوگول هیبتی افسانه ای خلق میکند.بخش دیگری از این سفر و جایی که ژربیه وارد یک بار میشود حائز اهمیت است.دوربین پیاپی کات میخورد بین نگاه بهت زده ژربیه که سراپای چوان هایی که میرقصند را نگاه میکند با رقص آنان.حتی بدون توجه به بمباران بازهم میرقصند،و مستقیما کات میخوریم به همان پاریس خاکستری و جایی که فیلیپ دستگیر میشود.

پس از دستگیر شدن فیلیپ اینسرتی از کلاه او روی زمین داریم.کلاه از سر افتاده او نمادی از عاقبت شومش است.و وقتی ژربیه تصمیم میگیرد برای کمک به فیلیپ به فرانسه برگردد کلاهش را روی تخت پرت میکند.گویی خودش به استقبال مرگ میرود.حتی نیم نگاهی به کلاهش می اندازد اما تصمیم میگیرد از هتل خارج شود و به پاریس برگردد.

ماتیلد برای ژربیه مقر فرماندهی جدیدی پیدا میکند.در عمارت بارون که خودش در گذشته به دلیل مخالفتش با جمهوری گروهی جمع کرده بود به هدف جنگ های نظامی.نقطه پرش  و منطقه فرود هواپیماها در عمارت بارون تعبیه میشوند.آنها آرزوهای بارون را متحقق کرده بودند.چه چرخ و فلک عجیبی!

فرانسوا برای نجات فیلیپ تصمیم میگیرد خودش را قربانی کند تا لااقل سیانوری به او برساند.پس از دستگیر شدنش تهدید میشود تا مشخصات واقعی اش را لو بدهد.تیرباران شدن با اسم تقلبی سرنوشتش را به راز تبدیل میکند.اما او بازهم اطلاعاتی بروز نمیدهد. ارتشی از سایه ها که ممکن است سرنوشتشان حتی برای هم رزمانشان هم یک راز بماند.

صحنه آزاد کردن فیلیکس شاید پر تعلیق ترین سکانس فیلم باشد.در همان ابتدا کاغذی به سرباز نازی میدهند و او هم به داخل برمیگردد تا تصمیم بگیرند.یک نمای طولانی از در بسته که فقط به چند نما از تصویر خیره ماتیلد و لبیسون و لماسک برش میخورد تا ماهم مثل آنها اضطراب این لحظه را احساس کنیم.بالاخره در باز میشود تا وارد شوند.با یک زوم سریع به عکس ژربیه روی دیوار متوجه لو رفتن ژربیه میشویم و همین زوم سریع باعث میشود شکه شدن ماتیلد را ما هم احساس کنیم.پروژه نجات فیلیکس هم شکست میخورد و هم پیروز میشود.اجازه خروج فیلیکس به دلیل جراحاتش داده نمیشود؛اما آنها موفق شدند که از این کار جان سالم به در ببرند.سپس تصویر فرانسوا هم که تحت شکنجه نابود شده کات میخورد به تصویری از او و فیلیکس که با لباس خلبانان دست به گردن هم انداخته اند؛با زومی تند روی چهره هاشان.او تک سیانورش را به فیلیکس میدهد،نه با این چهره های زخمی و بدن های دردمند بلکه به شکل همان فیلیکس و فرانسوایی که در عکس بودند کنار هم میمیرند.

پس از دستگیری ژربیه اورا به همراه چند نفر دیگر در سلولی نگه میدارند.آماده شدنشان برای اعدام با نماهای بسته و موسیقی حزن آلودی تصویر میشود.در راه رو تنگی به محل تیر باران منتقل میشوند.همگی در این راه رو کم نور شمایل سایه مانندی پیدا میکنند.تصویر زاویه بالای دوربین از ژربیه مدام کات میخورد به اتفاقات گذشته.از عشق به رییسشان میگوید اما عشقی که از زندگی بیشتر نیست.

اگر لوک ژاردی بمیره من بازم دوست دارم زندگی کنم.

همچنین نقطه نظری به مرگ را بازگو میکند که

اگر تا آخرین لحظه باورش نکنم،هیچوقت نمیمیرم.

نقد فيلم اتش سایه‌‌ ها

آنها به راه رویی منتقل میشوند که تیرباران بشوند،اما میتوانند در راه رو بدوند تا نمیرند و دوباره بعدا به اینجا بازگردانده بشوند.این تحقیر و این تلاش برای زندگی بیهوده و دروغین ژربیه را مجاب به دویدن نمیکند.همچنان تلاش میکند تا مرگ را باور نکند که به جاودانگی برسد.حتی چند ثانیه ای هم سر جایش میماند اما عشق به زندگی مجابش میکند تا بدود.هرچند که این دویدن سیزیف وار باشد و تنها جایزه اش این باشد که دوباره هوای این راه رو را نفس بکشی به امتحانش می ارزد.تصمیم میگیرد از عشق به زندگی پا در این دور باطل بگذارد.البته که در میانه این راه با ایده ماتیلد موفق به فرار میشود.اما اگر ندویده بود چه؟!

او را به خانه ای متروک خارج شهر میبرند تا پنهان بماند.ماتیلد دستگیر میشود و ژاردی برای گرفتن تصمیم به همان خانه میرود.تنش بالا میگیرد اما با حضور ژاردی تصمیم به مرگ ماتیلد گرفته میشود.با این تصمیم و تصمیم ژاردی برای حضورش هنگام قتل ماتیلد دیگر هیچ چیز مقدسی باقی نمیماند.حتی رییس هم در کنار قاتل ها مینشیند و اعضای نهضت مجبور به قتل هم میشوند.

ماشین به داخل خیابان میپیچد و به سمت دوربین حرکت میکند.داخلش چند سایه ای دیده میشود.چند قاب بسته از ماتیلد و افراد داخل ماشین سپس یک اینسرت از اسلحه با یک زوم سریع و جنازه ماتیلد بر روی زمین.دوربین همراه با ماشین از جنازه دور میشود اما همچنان ماتیلد داخل تصویر میماند.مرده ای که هنوز هم عضوی از این نهضت است.

سرنوشت مرگ بار اعضای نهضت بر تصویر نوشته میشود.فیلم گویی با نگاه بدبینانه ملویل به این نوع فعالیت ها به پایان میرسد.نهضتی که دست به عمل زد اما هیچ پیروزی ای عایدش نشد و سرنوشت تک تک اعضایش مرگ بود.سپس در انتها تصویری از همان طاق پیروزی ابتدای فیلم نمایش داده میشود که میتواند مهر تاییدی بر این دیدگاه باشد.نهضت دست به کارهای متفاوتی زد اما در نهایت گویی چیزی تغییر نکرده.شهر همان است که بود و صرفا مرگ هایی به بار آمدند.در طول فیلم هم خبری از هیچ پیروزی ای برای نهضت نبود و این پایان تراژیک نگاهی بدبینانه به این نوع نهضت ها ارایه داد؛مثل یک چرخ و فلک عجیب که تکرار و تکرار میشود اما گویی که راه فراری از سرنوشت وجود ندارد. همانطور که ژربیه این بار دیگر تصمیم گرفت که ندود.

یادداشتی از بهنيا اصغری

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا