خوشه های خشم
کدام یک از ما توانایی آن را دارد که بگوید چه چیز درست است وقتی رنج برای هر کدام از ما شکلی متفاوت از دیگریست؟
خوشه های خشم
رسانه نقد هنری _ خوشه های خشم ساخته ۱۹۴۰ فیلمی از جان فورد و بر اساس کتابی به همین نام نوشته جان اشتاین بک است
فورد، مثل «چه سرسبز بود دره من» اینبار قبل از هر چیزی بیننده را با فضایی رو به بیماری و شرایطی سختتر از همیشه مواجه میکند. از دور دست کسی می آید و نگاه جاده تماما به اوست . تام جود جوان که به جرم قتل، چند سالی در زندان به سر میبرد حالا بخشیده شده و میخواهد به خانه بازگردد. بیننده اینبار از زبان کسی داستان را نمیشنود، بلکه بیننده همان تام جود است که از یک سیرِ بیخبریِ طولانی پا به دنیایی گذاشته و میخواهد ببیند که چه خبر است. در میانه راه کسی را میبیند که میگوید او را میشناسد. با کمی زمان درمیابد که او کشیش کیسی است.کشیش دست از شغل خود برداشته، شرایطی پیش آمده که مردم به اعتقادات خود شک میکنند، صبر میکنند تا که خدا راهی به آن ها نشان دهد. از چشم های کیسی مشخص است که رنج زیادی میبرد اما روحیه اش را نباخته است. بشاش است و حس شوخ طبعی خود را از دست نداده.در میانه صحبت های کشیش قبل از دیدار با تمام خانواده جود میفهمیم که پدر این خانواده نیز مذهبی بوده است. تام جود به خانه می آید اما کسی نیست که منتظر او باشد هیچکس در خانه نیست . تام مثل ما هنوز نمیداند که عجب معرکه ای در دنیای این طرف زندان راه افتاده است.راجع به غذاهای خوب زندان صحبت میکند و کل مدتی که زندان بوده فقط سه شب توانسته دلی از عزا درآورد آن هم شب های سال نو!
دوران رکود اقتصادی آمریکاست فورد هم اینبار روایتگر تاریخ دردناک امریکاست.حالا او باز هم مثل چه سرسبز بود دره من خانواده ای را به نمایندگی انتخاب کرده تا وارد احساساتی گرم تر و عمیق تر شود. خوشه های خشم سفر خانواده جود است، خانواده ای از طبقه کشاورز جامعه. کشاورزانی که هیچ زمینی ندارند، خانواده ای که سرزمین خود را ترک میکند به انتظار آن که جایی دیگر زندگی را پیدا کند. خانه خالیست، همه چیز تبدیل به روحی عظیم و سرگردان که از قبرستان نشات میگیرد شده است همه رفته اند اما به نظر میرسد فردی هنوز باقی مانده است. مولی یکی از آشنایان تام است او کسیست که اولین بار همه چیز را به تام میگوید فیلم با فلش بک عمق فاجعه را به ما میفهماند که همه چیز بدتر از آن چیزیست که فکرش را میکنید.
این یک جنگ است! جنگی که همه چیز را درگیر میکند. این شروع سوال چطور زنده ماندن است. مولی برخلاف همگان زمین را ترک نکرده است مولی تلاش خود را کرده ایستاده و با بغض فریاد زده که:
ما روی این زمین به دنیا اومدیم. روی این زمین کار کردیم، روی همین زمین هم میمیریم.
این چیزی نیست که بتوان راجب آن قضاوت کرد گروهی از ما با شرایط پیش میرویم انسان های منعطفی هستیم باور داریم که جایی دیگر چیزیست که انتظار مارا میکشد بعضی از ما هرگز زمین خود را ترک نمیکنند چرا که زمین یعنی تولد یعنی خانه یعنی مرگ.
خاک یعنی اصالت!
کدام یک از ما توانایی آن را دارد که بگوید چه چیز درست است وقتی رنج برای هر کدام از ما شکلی متفاوت از دیگریست؟باد پیر با سایه ها میرقصد پنجره ها تکان میخورند و داستان دوباره به اکنون میرسد.تام جایی میفهمد که شرایط غیر قابل باور است که مجبور میشود در خانه خودش پنهان شود اینجاست که میگوید : اگر کسی روزی به من میگفت که مجبور خواهم شد توی زمین خودم پنهان شوم ….مولی بر سر تصمیم خود باقی میماند. می ایستد و زمین خود را ترک نمیکند حتی اگر مجبور شود روزی چند بار هم پنهان شود. این زمین اوست هیچ چیز نمیتواند او را از چیزی که برای اوست جدا کند.معرفی خانواده برای ما بر سر میز غذا اتفاق می افتد بر خلاف چه سرسبز بود دره من غذای محقری بر روی میز است پدربزرگ در رابطه با غذاهای لذیذ تر رویا پردازی میکند، مادربزرگ با عشق به او گوش میکند همه سرزنده به نظر میرسند جز مادر. مادر در این فیلم یک قهرمان بی نقص است.
پدر ناامید میشود دختر بزرگ خانواده میشکند تام عصبانی میشود اما مادر مثل همیشه می ایستد و با تمام وجود آینده ای بهتر را ترسیم میکند خودش میداند که چه سرنوشت سختی در انتظار آنهاست خودش بیشتر از هر شخص دیگری نگران است اما او یک شخصیت بارز است. او شخصیت جان فورد است شخصیت های جان فورد ممکن است خسته شوند ولی ناامید؟ هرگز. همه دور میز هستند مادر ایستاده است سمت راست کادر خالیست انگار که جای خالی تام باشد
اعضای خانواده بار دیگر تام را میبینند و برای رفتن آماده میشوند. مادر با هر آنچه دارد خداحافظی میکند و در آیینه به خودش مینگرد که شاید این آخرین باری باشد که چهره خود را میبیند.پدربزرگ بر خلاف صحبت های چند دقیقه پیش از رفتن امتناع میکند. گویی این اولین باریست که به عمق فاجعه پی برده است مینشیند و نالان میگوید:این خاک منه درسته که خاک خوب و حاصلخیزی نیست ولی بازم خاک منه در این جا ما با شخصیتی کهنه، مریض و زخمی رو به رو میشویم شخصیتی که گویی پس از سال ها وخامت خودش را جمع کرده و میخواهد جود هارا را همراهی کند «کامیون»دو سفر آغاز میشود پدربزرگ را با داروی بیهوشی وادار به رفتن میکنند ولی او دوری از زمین خود را تاب نمی آورد و میمیرد صحنه خاکسپاری او به دور از هرگونه افراط در احساسات تمام میشود.
این دوران دورانیست که افراد علاوه بر از دست دادن سرزمین خود هویت خود را از دست میدهند که اصلا مگر هویت چیزی جدای سرزمین است؟
از کشیش کیسی میخواهند چیزی بگوید او میگوید فراموش کرده و سالهاست که چیزی در خاکسپاری ها نگفته است با این حال چیزی میگوید : دیگر دردسر ها به پایان رسیده پس اورا دفن کنید و راحت بگذارید. پدربزرگ در میانه راه به خاک سپرده میشود، تام دست خطی به بهانه معرفی پدربزرگ مینویسد. در ادامه راه، مادربزرگ بیمار تر از همیشه تلف میشود هرکس در فقدان ریشه خود تباه میشود. پدربزرگ در فقدان دیار خود و مادربزرگ در فقدان پدربزرگ.
خانه در آثار فورد شخصیتی بی نظیر دارد شخصیتی که در دل خود تمامی اتفاقات را دفن میکند. اینجا خانه ای نداریم، اما کامیونی وجود دارد که همه چیز را میداند. هر شخصیتی که میرود کامیون خمیده و خمیده تر میشود مثل خونه ای که از نو فرو میریزد. به نظر میاد با رفتن هرکس کامیون سبک تر شود اما اینطور به نظر نمیرسد مثل خاطره هایی که رفتنشون سنگین تر است کامیون/خانه هم سنگین تر میشود. شرایط دریغ آوریست در چنین شرایطی دوام انسانیت امری زیر ذره بین است. اما این دنیای فورد است هیچ شخصیتی فرو نمیریزد ممکن است در نگاه اول شخصیتی منفی جلوه کند. اما آدمیت چیزیست که همیشه راه خود را از میان تاریکی پیدا میکند مثل صحنه ای که پدر میخواهد برای مادربزرگ نان بخرد و متصدی فروشگاه ابتدا شخصیتی ناسازگار جلوه میکند. اما در برابر بچه ها دل رحم است و آب نبات ها را بسیار کمتر از قیمت واقعی به آن ها میفروشد.
سکانس کودکان گرسنه سکانسی بی نظیر است. فورد، روی هیچ شخصیتی تمرکز نمیکند. همه در خدمت داستانند. این موضوع است که اهمیت دارد نه شخصیت برخلاف کتاب شخصیت های فیلم جایی برای ترحم باقی نمیگذارند اون ها قوی هستند و ادامه میدهد به عبارتی اینطور به نظر میرسد که کسی حق ندارد برای شخصیت های فورد دل بسوزاند! دو کودک از بین کودکان گرسنه هستند که طلب غذا نمیکنند به نظر میرسد آن ها از طبقه ای بالا تر از بقیه کودکان باشد اما نه آن ها هم گرسنه اند اما طبعشان فرق میکند.
بله این رکود همه قشر هارا درگیر کرده است. در چنین شرایطی این طور فرض میشود که اگر بتوانی یکروز بیشتر چیزی برای خوردن پیدا کنی کافیست اما مادر با چشمانی از مهربانی و بخشش غذای باقی مانده را به کودکان میبخشد. کشیش کیسی با آن روحیه بی مثال اولین کسیست که به تام میفهماند زنده ماندن مهم است اما به اندازه آزادی نه. و این اولین باریست که تام میخواهد کاری بیشتر کند او باز در پی درگیری ها تحت تعقیب پلیس است چیزی برای از دست دادن ندارد خانواده را مینگرد چرا که در لحظات بعد میخواهد آن هارا ترک کند مادر بیدار است. مادر همیشه بیدار است… او به تام میگوید که اگر برود نمیداند دیگر کی میتواند او را ببیند شاید این اولین باریست که تمام تمرکز روی یک شخصیت است: تام جود او می ایستد و به پیروی از کتاب میگوید که مادر میتواند در گریز افراد از پلیس ها در فریاد گرسنگان او را پیدا کند تام میرود تا برای چیزی والا تر از زنده ماندن بجنگد و مسیح وار داستان را ترک میکند.
با هر بار جلو رفتن داستان انگار که این آخرین لحظه از حضور کامیون در فیلم است اما اینطور نیست سرانجام در سکانس اخر کامیون در جاده همچنان در حرکت است فکستنی از کار افتاده پریشان و درمانده و البته ادامه دهنده. در پایان فیلم با دیالوگ های درخشان مادر تمام میشود: (( آدمای پولدار میان و میمیرن و بچه هاشون به درد بخور نیستن و بعد از اونا نسلشون از بین میره اما ما همینطور میایم و میایم ماها آدم هایی هستیم که تو چرخه حیات باقی میمونن ، نمیتونن ماها رو از چرخه زندگی حذف کنن نمیتونن شکستمون بدن تا ابد ادامه میدیم به خاطر این که ما مردم واقعی هستیم ))
هیچ چیز توانایی مقابله با یک خانواده را ندارد. آن ها همدیگر را از دست میدهند. ممکن است دیگر هرگز یکدیگر را نبینند. اما خانواده خود تاریخ است، یک اسطوره یک داستان آن ها خانه ای ندارند، اما یک خانواده اند. چرا که خانه یعنی خانواده. فورد چه در «چه سرسبز بود دره من» چه در خوشه های خشم ما را با یک امید رها میکند. این وظیفه ما است که چطور آن را تلقی کنیم واهی یا موثر؟ بی تاثیر یا نتیجه بخش. این یک داستان ناتورالیسم است مملو از درد و هرگز نرسیدن مثل جاده ای بی انتها یا انتهایی که هرگز چیزی در آن منتظر تو نباشد اما فورد این را نمیسازد. حتی موسیقی متن او تماما دردناک نیست فراز وفرود دارد شخصیت ها میخندند عشق زندست سرود زندست امید زندست در جایی از فیلم مادر و تام هردو به شادمانی میپردازند فقط فورد است که میتواند با تراژدی این چنین برقصد. میدانیم که فورد مبتلا به سرطان بوده است و مدتی در کما به سر میبرده است روایتی وجود دارد:
فورد پس از مدتی کما بیرون می آید درخواست سیگاری میکند پس از کشیدن سیگار تنها یک کلمه میگوید : کات و سرانجام همه چیز تمام میشود.
_یادداشتی از نازنین اوحدی